|
سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 19:31 :: نويسنده : نورا
نگو نه مامان! بگذار بایستم.بگذار راه بروم. می افتم اما باز بلند می شوم.گریه می کنم. دردم می گیرد ولی راه رفتن را یاد می گیرم.نترس!
نگو نه مامان! بگذار خودم غذا بخورم.قاشق را دست خودم بده.غذایی که خودم توی دهانم می گذارم خوشمزه تر است. اطرافم کثیف می شود به هم می ریزد ولی من یاد می گیرم.یاد می گیرم خودم غذا بخورم!
نگو نه مامان! صابون را بگذار توی دستم.لیف را به من بده.خودم می شویم.عیب ندارد.من خیلی هم کثیف نیستم.بگذار خودم بکنم.این جوری خیلی کیف می ده!
نگو نه مامان! بگذار بازی کنم.گاهی برای خودم باشم.درسم را نخواندم؟اتاقم نامرتب است؟خسته میشوم خوابم می گیرد؟عیب ندارد بگذار خودم عواقبش را خودم بفهمم.هرچه زودتر بهتر اما نگو نه!
نگو نه مامان! بگذار بجنگم.بگذار بزنم.کتک بخورم.زندگی جنگ است.جنگ بازی حالا تجربه آینده است.بگذار آماده باشم.باید بتوانم بعدها مبارزه کنم.باید پیروز بشوم.می شوم نگران نباش.فقط بگذار بجنگم.
نگو نه مامان! به من اطمینان بده.بگذار راه بروم.بگذار خودم بخورم.بگذار خودم بشویمو بجنگم بگذار زندگی را یاد بگیرم.نگو نه مامان.نگو نه.فقط مراقب باش! راستی مامان هیچ وقت شمردی که روزی چند بار به من می گویی نه؟
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |